من هدف فعالیت روشنفکران و روشنگران را در هر زمان و در هر جای جهان که
باشند، کاهش رنجهای اقتصادی و اجتماعی جامعه میدانم. از این نظر، انسان، و
آزادی و امنیت و ثبات اقتصادیاش در مرکز همه فعالیتها قرار میگیرد. فرض
اشتباهی نیست اگر گمان رود که برخی از این روشنفکران و روشنگران به طور
متشکل در احزاب و گروههای مختلف حضور دارند و طبیعتا تأثیرشان باید از
روشنفکران منفرد بیشتر باشد، و چنین نیز هست. لیکن تا کنون از بخت بد، نه
تأثیر مثبت!
از حرف تا عمل
متأسفانه در عرصه سیاست ایران، نه حکومت نیازی به پاسخگویی در برابر مردم میبیند و نه آنهایی که خود را، چه قانونی و چه نیمه قانونی و چه غیرقانونی، حزب و گروه میشمارند چنین وظیفهای را برای خود قائلاند، منفردان که جای خود دارند. حکومت در واکنش به رویدادهایی که در جوامع باز به استعفا و یا حتا خودکشی مسئولان و یا برگزاری انتخابات زودرس و هم چنین سقوط دولت میانجامد، نه تنها ککاش نمیگزد بلکه حتا افراد جانی و تبهکار را تشویق کرده و ترفیع میدهد تا آن ساختار اجتماعی و فرهنگی که قدرت سیاسی را تشکیل میدهد بیش از پیش یکدست شود.
در اپوزیسیون نیز کسی خود را موظف نمیداند درباره سیاستهای شکست خورده خویش توضیحی بدهد. نه تنها این، بلکه شکستها را توجیه کرده و جامه «نظر» و «عقیده» و «تحلیل» بر آن پوشانده و همان سیاست ناکام را به شکلی دیگر ادامه میدهند.
در این میان، با انقلاب 57 نه تنها آزادی به دست نیامد بلکه امنیت و ثبات اقتصادی عملا موجود (که چه کسی را خوش بیاید یا نیاید، وجود داشت) از دست رفت و تئوریپردازیهای به اصطلاح روشنفکرانه از چپ و راست و مذهبی نه تنها آنها را باز نگرداند بلکه هر چه گذشت موارد دیگری بر وضعیت بحرانی به وجود آمده، افزوده گشت.
اگر از یک انقلاب مثلا مردمی انتظار میرفت تا به جای ایستادن در برابر خواستهای برحق اهالی استانهای مرزی ایران به بررسی خواستهای آنها بپردازد و با توجه به منابع موجود، پاسخ مناسب به آنها بدهد، به جایش هر چه گذشت، فاصله رژیم اسلامی با کل جامعه در استانهای مرکزی نیز بیشتر شد تا چه رسد به استانهای مرزی. هشت سال جنگ البته بهانه قابل قبولی برای کمبودها و حتا فشارها بود. قطع رابطه با آمریکا اما که رهبری رژیم تازه به قدرت رسیده آن را یک طرفه تحمیل کرد، به هیچ وجه قابل قبول نبود. همچنان که اصرار بر پاسخ منفی به نامههای «فدایت شوم» زمامداران آمریکا به رهبری کنونی جمهوری اسلامی از نظر منطق سیاسی و منافع ملی قابل قبول نیست. اینکه ما چه نظری درباره این رابطه داشته باشیم و یا آن را به سود یا زیان چه کسانی بدانیم، موضوع دیگریست. نباید انرژی خود را روی مباحثی تلف کرد که تا زمانی که درِ جمهوری اسلامی بر پاشنه سیاستهای تا کنونیاش میچرخد، هرگز به هیچ جا نخواهد رسید.
متأسفانه در عرصه سیاست ایران، نه حکومت نیازی به پاسخگویی در برابر مردم میبیند و نه آنهایی که خود را، چه قانونی و چه نیمه قانونی و چه غیرقانونی، حزب و گروه میشمارند چنین وظیفهای را برای خود قائلاند، منفردان که جای خود دارند. حکومت در واکنش به رویدادهایی که در جوامع باز به استعفا و یا حتا خودکشی مسئولان و یا برگزاری انتخابات زودرس و هم چنین سقوط دولت میانجامد، نه تنها ککاش نمیگزد بلکه حتا افراد جانی و تبهکار را تشویق کرده و ترفیع میدهد تا آن ساختار اجتماعی و فرهنگی که قدرت سیاسی را تشکیل میدهد بیش از پیش یکدست شود.
در اپوزیسیون نیز کسی خود را موظف نمیداند درباره سیاستهای شکست خورده خویش توضیحی بدهد. نه تنها این، بلکه شکستها را توجیه کرده و جامه «نظر» و «عقیده» و «تحلیل» بر آن پوشانده و همان سیاست ناکام را به شکلی دیگر ادامه میدهند.
در این میان، با انقلاب 57 نه تنها آزادی به دست نیامد بلکه امنیت و ثبات اقتصادی عملا موجود (که چه کسی را خوش بیاید یا نیاید، وجود داشت) از دست رفت و تئوریپردازیهای به اصطلاح روشنفکرانه از چپ و راست و مذهبی نه تنها آنها را باز نگرداند بلکه هر چه گذشت موارد دیگری بر وضعیت بحرانی به وجود آمده، افزوده گشت.
اگر از یک انقلاب مثلا مردمی انتظار میرفت تا به جای ایستادن در برابر خواستهای برحق اهالی استانهای مرزی ایران به بررسی خواستهای آنها بپردازد و با توجه به منابع موجود، پاسخ مناسب به آنها بدهد، به جایش هر چه گذشت، فاصله رژیم اسلامی با کل جامعه در استانهای مرکزی نیز بیشتر شد تا چه رسد به استانهای مرزی. هشت سال جنگ البته بهانه قابل قبولی برای کمبودها و حتا فشارها بود. قطع رابطه با آمریکا اما که رهبری رژیم تازه به قدرت رسیده آن را یک طرفه تحمیل کرد، به هیچ وجه قابل قبول نبود. همچنان که اصرار بر پاسخ منفی به نامههای «فدایت شوم» زمامداران آمریکا به رهبری کنونی جمهوری اسلامی از نظر منطق سیاسی و منافع ملی قابل قبول نیست. اینکه ما چه نظری درباره این رابطه داشته باشیم و یا آن را به سود یا زیان چه کسانی بدانیم، موضوع دیگریست. نباید انرژی خود را روی مباحثی تلف کرد که تا زمانی که درِ جمهوری اسلامی بر پاشنه سیاستهای تا کنونیاش میچرخد، هرگز به هیچ جا نخواهد رسید.
از توطئه تا سیاست
بر چنین چشمانداز ناخوشایند و خطرناکی در دو سه سال اخیر بحث «تجزیه ایران» از یک سو در شکل «تئوری توطئه» و از سوی دیگر به عنوان یکی از سیاستهای محتمل منطقهای و جهانی مورد مجادله قرار گرفته و میگیرد. مرز «تئوری توطئه» و «سیاستهای عملی» اما در بسیاری موارد به شدت شناور است. در این زمینه یادآوری چند نکته خالی از فایده نیست:
یکی اینکه، موضوع تجزیه ایران چه منسوب به «تئوری توطئه» باشد و چه سیاست عملی، در واقعیت نقشی بازی نمیکند!
دوم اینکه، عامل اصلی چنین توطئه یا سیاستی تنها و تنها نظام جمهوری اسلامی است زیرا با بی کفایتی و عدم توانایی در برقراری یک برنامه موزون اقتصادی و اجتماعی در داخل که در آن پاسخگویی به کمبودهای منطقهای کشور در صدر وظایف حکومت قرار گرفته باشد و هم چنین برقراری یک سیاست متوازن در رابطه با کشورهای منطقه و جامعه جهانی، نه تنها نتوانسته از بحرانهای موجود بکاهد بلکه بر آن حتا افزوده است. خطر تجزیه ایران یکی از آنهاست.
سوم، برخی احزاب و گروههای قومی با سیاست یک بام و دو هوا و عدم ثبات فکری در برنامههایی که ارائه میکنند، چه بسا به این سودا و وسوسه افتادهاند حالا که اوضاع کشور شله قلمکار است چرا ما برای خود یک کشوری و یک جمهوریای نداشته باشیم! چنین اندیشهای بلافاصله مورد استفاده «سیاست منطقهای» و «سیاست جهانی» قرار میگیرد و به سرعت از طرح «تئوری توطئه» دور میشود! کدام «توطئه»، هنگامی که افرادی و احزابی خودشان داوطلب تجزیه ایران میشوند؟! این همان نکته مهم درباره «مسئولیت» است که معمولا افراد و گروهها نمیخواهند نقش خود را در شکلگیری رویدادها ببینند و سرانجام با انکار نقش خود به «تئوری توطئه» میآویزند!
آخرین نکته همان مرکزیت انسان (در سیاست) و آزادی و امنیت و ثبات اقتصادیاش است. من هر چه نگاه میکنم، کشوری را میبینم که هزاران سال است با مردمان گوناگون از اقوام و مذاهب و زبانهای مختلف وجود داشته است. در طول تاریخ، عمدتا مورد تهاجم قرار گرفته است. برخی از مناطق آن به دلایل مختلف از جمله در دوران معاصر از آن نه جدا بلکه کنده شده است. خاکی است که مانند همه جای جهان، خوب و بد، زشتی و زیبایی، تبهکار و قربانی در خود پرورش داده است. بالیدن و سرافکندگی را با هم دارد.
حالا کسانی که میخواهند این خاک را با اهالی آن در مرزهای کنونیاش حفظ کنند، کار عجیب و غریبی نمیکنند. عجیب، سخنان و شعارها و ادعاهای آن کسانی است که به بهانه «انسان» به دنبال جدایی «خاک» و «زبان» خودشان از بقیه هستند و ثابت میکنند که «خاک» و «زبان» اتفاقا برایشان مهمتر از «انسان» است! آنها به دنبال تجزیه «خاک» هستند، پس خاک برایشان مهمتر از انسان است. به دنبال تجزیه «زبان» هستند، پس زبان برایشان مهمتر از انسان است. آنها نمیخواهند بر «انسان» ساکن این مناطق نام جدیدی بنهند بلکه میخواهند بر خاک، نام یک سرزمین مستقل بنهند! پس مرزهایشان برایشان مهمتر از انسان است. آنها نمیخواهند بر رنج انسانهایی که در این محدوده معین از خاک، در مرزهای ایران زندگی میکنند، نقطه پایان نهند بلکه میخواهند بخشی از این انسانها در خاک معینی که آنها برایشان تعیین میکنند و در حکومتی که آنها برایشان تعیین میکنند همچنان رنج ببرند و دلشان به این خوش باشد که «خاک» و «زبان» خود را دارند. پس «خاک» و «زبان» و «مرز» برایشان مهمتر از «انسان» است. آنها هستند که در مورد بیحقی و پایمال شدن حقوق انسانی همه ساکنان ایران به روشنی تبعیض قائل میشوند. پس برای آنها «انسان» خودشان از «انسان» دیگر مهمتر است.
حال آنکه این «انسان»، «انسان ایرانی» هزاران سال در این مرز و بوم با زبانها و مذاهب خودش بر یک خاک مشترک زندگی کرده است. اگر مشکلی وجود دارد نه در آرزوی موهوم برای رسیدن به ناکجاآبادهای وعده داده شده از جمله از سوی دست درکاران سیاستهای منطقهای و جهانی، بلکه در درد مشترکی است که همه انسانهای ساکن ایران از آن رنج میبرند. اتفاقا کسانی که با دفاع از دمکراسی و حقوق بشر، برای رسیدن به آزادی، امنیت و ثبات اقتصادی برای همه ایرانیان، از تمامیت ارضی ایران دفاع میکنند، برایشان «انسان» مهمتر و ارزشمندتر از هر قوم و نژاد و زبان و مذهب و خاک است.این تجزیه طلبی و جدایی در کشوری از هزاران سال پیش یکپارچه است که هر یک از این عوامل تصادفی یا اکتسابی را بر انسان و انسانیت ترجیح میدهد و جنگهای برادرکُشی راه میاندازد. سیاستهای نابخردانه جمهوری اسلامی که از آغاز تا به امروز به جای پاسخگویی به مطالبات برحق «انسان ایرانی»، در برابر اقوام و پیروان مذاهب گوناگون ایستاده است، علت عمده افزودن بحران «تجزیه طلبی» بر مشکلات دیگر است. سیاست زمامداران ترکیه را باید تأیید کرد که با پیام سیاسی و صلح آمیز عبدالله اوجالان از رهبران کردهای آن کشور در نوروز امسال، طرفداران تجزیه طلبی در ایران را نیز دچار مشکل ساخت.
در شرایطی که قدرتهای جهانی در اروپا و آمریکا با توافقهای اتحادیهای به دنبال توسعه مرزهای جغرافیایی خود با حذف .ویزا و آزادی سفر و سکونت و کار در کشورهای همدیگر هستند، سخن گفتن از جدایی و یا تشکیل فدراتیوهای مستقل در کشوری با هزاران سال یکپارچگی، بیشتر به شوخی شبیه است که از ناآگاهی بر تغییر و تحولات به ویژه اقتصادی جهان ناشی میشود. اقتصادی که امروز آزادی و امنیت نیز در گرو آن است و وظیفه روشنفکران و احزاب و گروههای سیاسی تأمین آنها برای «انسان» است و نه فدا کردن یا پشت گوش انداختن آنها برای تکه پاره کردن «انسان» در خاک و زبان و مذهب و...!
بر چنین چشمانداز ناخوشایند و خطرناکی در دو سه سال اخیر بحث «تجزیه ایران» از یک سو در شکل «تئوری توطئه» و از سوی دیگر به عنوان یکی از سیاستهای محتمل منطقهای و جهانی مورد مجادله قرار گرفته و میگیرد. مرز «تئوری توطئه» و «سیاستهای عملی» اما در بسیاری موارد به شدت شناور است. در این زمینه یادآوری چند نکته خالی از فایده نیست:
یکی اینکه، موضوع تجزیه ایران چه منسوب به «تئوری توطئه» باشد و چه سیاست عملی، در واقعیت نقشی بازی نمیکند!
دوم اینکه، عامل اصلی چنین توطئه یا سیاستی تنها و تنها نظام جمهوری اسلامی است زیرا با بی کفایتی و عدم توانایی در برقراری یک برنامه موزون اقتصادی و اجتماعی در داخل که در آن پاسخگویی به کمبودهای منطقهای کشور در صدر وظایف حکومت قرار گرفته باشد و هم چنین برقراری یک سیاست متوازن در رابطه با کشورهای منطقه و جامعه جهانی، نه تنها نتوانسته از بحرانهای موجود بکاهد بلکه بر آن حتا افزوده است. خطر تجزیه ایران یکی از آنهاست.
سوم، برخی احزاب و گروههای قومی با سیاست یک بام و دو هوا و عدم ثبات فکری در برنامههایی که ارائه میکنند، چه بسا به این سودا و وسوسه افتادهاند حالا که اوضاع کشور شله قلمکار است چرا ما برای خود یک کشوری و یک جمهوریای نداشته باشیم! چنین اندیشهای بلافاصله مورد استفاده «سیاست منطقهای» و «سیاست جهانی» قرار میگیرد و به سرعت از طرح «تئوری توطئه» دور میشود! کدام «توطئه»، هنگامی که افرادی و احزابی خودشان داوطلب تجزیه ایران میشوند؟! این همان نکته مهم درباره «مسئولیت» است که معمولا افراد و گروهها نمیخواهند نقش خود را در شکلگیری رویدادها ببینند و سرانجام با انکار نقش خود به «تئوری توطئه» میآویزند!
آخرین نکته همان مرکزیت انسان (در سیاست) و آزادی و امنیت و ثبات اقتصادیاش است. من هر چه نگاه میکنم، کشوری را میبینم که هزاران سال است با مردمان گوناگون از اقوام و مذاهب و زبانهای مختلف وجود داشته است. در طول تاریخ، عمدتا مورد تهاجم قرار گرفته است. برخی از مناطق آن به دلایل مختلف از جمله در دوران معاصر از آن نه جدا بلکه کنده شده است. خاکی است که مانند همه جای جهان، خوب و بد، زشتی و زیبایی، تبهکار و قربانی در خود پرورش داده است. بالیدن و سرافکندگی را با هم دارد.
حالا کسانی که میخواهند این خاک را با اهالی آن در مرزهای کنونیاش حفظ کنند، کار عجیب و غریبی نمیکنند. عجیب، سخنان و شعارها و ادعاهای آن کسانی است که به بهانه «انسان» به دنبال جدایی «خاک» و «زبان» خودشان از بقیه هستند و ثابت میکنند که «خاک» و «زبان» اتفاقا برایشان مهمتر از «انسان» است! آنها به دنبال تجزیه «خاک» هستند، پس خاک برایشان مهمتر از انسان است. به دنبال تجزیه «زبان» هستند، پس زبان برایشان مهمتر از انسان است. آنها نمیخواهند بر «انسان» ساکن این مناطق نام جدیدی بنهند بلکه میخواهند بر خاک، نام یک سرزمین مستقل بنهند! پس مرزهایشان برایشان مهمتر از انسان است. آنها نمیخواهند بر رنج انسانهایی که در این محدوده معین از خاک، در مرزهای ایران زندگی میکنند، نقطه پایان نهند بلکه میخواهند بخشی از این انسانها در خاک معینی که آنها برایشان تعیین میکنند و در حکومتی که آنها برایشان تعیین میکنند همچنان رنج ببرند و دلشان به این خوش باشد که «خاک» و «زبان» خود را دارند. پس «خاک» و «زبان» و «مرز» برایشان مهمتر از «انسان» است. آنها هستند که در مورد بیحقی و پایمال شدن حقوق انسانی همه ساکنان ایران به روشنی تبعیض قائل میشوند. پس برای آنها «انسان» خودشان از «انسان» دیگر مهمتر است.
حال آنکه این «انسان»، «انسان ایرانی» هزاران سال در این مرز و بوم با زبانها و مذاهب خودش بر یک خاک مشترک زندگی کرده است. اگر مشکلی وجود دارد نه در آرزوی موهوم برای رسیدن به ناکجاآبادهای وعده داده شده از جمله از سوی دست درکاران سیاستهای منطقهای و جهانی، بلکه در درد مشترکی است که همه انسانهای ساکن ایران از آن رنج میبرند. اتفاقا کسانی که با دفاع از دمکراسی و حقوق بشر، برای رسیدن به آزادی، امنیت و ثبات اقتصادی برای همه ایرانیان، از تمامیت ارضی ایران دفاع میکنند، برایشان «انسان» مهمتر و ارزشمندتر از هر قوم و نژاد و زبان و مذهب و خاک است.این تجزیه طلبی و جدایی در کشوری از هزاران سال پیش یکپارچه است که هر یک از این عوامل تصادفی یا اکتسابی را بر انسان و انسانیت ترجیح میدهد و جنگهای برادرکُشی راه میاندازد. سیاستهای نابخردانه جمهوری اسلامی که از آغاز تا به امروز به جای پاسخگویی به مطالبات برحق «انسان ایرانی»، در برابر اقوام و پیروان مذاهب گوناگون ایستاده است، علت عمده افزودن بحران «تجزیه طلبی» بر مشکلات دیگر است. سیاست زمامداران ترکیه را باید تأیید کرد که با پیام سیاسی و صلح آمیز عبدالله اوجالان از رهبران کردهای آن کشور در نوروز امسال، طرفداران تجزیه طلبی در ایران را نیز دچار مشکل ساخت.
در شرایطی که قدرتهای جهانی در اروپا و آمریکا با توافقهای اتحادیهای به دنبال توسعه مرزهای جغرافیایی خود با حذف .ویزا و آزادی سفر و سکونت و کار در کشورهای همدیگر هستند، سخن گفتن از جدایی و یا تشکیل فدراتیوهای مستقل در کشوری با هزاران سال یکپارچگی، بیشتر به شوخی شبیه است که از ناآگاهی بر تغییر و تحولات به ویژه اقتصادی جهان ناشی میشود. اقتصادی که امروز آزادی و امنیت نیز در گرو آن است و وظیفه روشنفکران و احزاب و گروههای سیاسی تأمین آنها برای «انسان» است و نه فدا کردن یا پشت گوش انداختن آنها برای تکه پاره کردن «انسان» در خاک و زبان و مذهب و...!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر