۱۳۹۲ فروردین ۲۶, دوشنبه

۱۶۰ سال بهائی‌آزاری در ایران

فریدون وهمن در آخرین کتاب خود تصویری زنده از سرکوب پیروان یک آیین دینی در ایران معاصر ارائه می‌دهد. شواهد وهمن نشان می‌دهد که بهائیان ایران با وجود سرکوب‌های متمادی هرگز به خشونت و دروغ و تقیه روی نیاوردند.
روی جلد کتاب: حجت‌الاسلام فلسفی به یاری شهربانی در حال نظارت بر عملیات تخریب مرکز ملی بهائیان ایران (حظیرة‌القدس) در تهران

در ایران اسلامی سخن‌گفتن از دیانت بهائی تابویی است که ورود به قلمرو ممنوعه‌‌ی آن بیشتر به نجوای در گوش مانند است، مگر بخواهند ناسزایی نثار آن کنند. آزار و سرکوب پیروان آیین بهایی برای بسیاری روحانیان شیعه امری است واجب که پیشینه‌ی آن به پیش از نهضت مشروطه بازمی‌گردد.
فریدون وهمن، ایران‌شناس، دین‌شناس و استاد زبان‌شناسی دانشگاه کپنهاگ در کتاب پژوهشی اخیر خود به تاریخچه‌ی بهائی‌آزاری در ایران پرداخته است. "یکصد و شصت سال مبارزه با دیانت بهائی" (گوشه‌ای از تاریخ اجتماعی − دینی ایران در دوران معاصر) عنوان کتاب فریدون وهمن است که در سال ۲۰۰۹ توسط انتشارات عصر جدید در آلمان به چاپ رسیده است.
کتاب پژوهشی است در ۷۷۸ صفحه در قطع وزیری در مجلدی نفیس، با چاپ شماری عکس‌ها و اسناد دولتی و غیردولتی متعلق به دو دوره‌ی پیش و پس از انقلاب در زمینه‌ی بهائی‌ستیزی و پیگرد پیروان این دین. این کتاب در هفده فصل و در دو پاره تنظیم شده است. پاره‌ی نخست که شامل پنج فصل است، مسائلی چون معمای بهائیت و دلایل مخالفت با دیانت بهائی، و مبارزه با بهائیان در دوره‌های سلطنت پهلوی پدر و پسر را برمی‌رسد. در پاره‌ی دوم، نویسنده به بهایی‌آزاری در حکومت جمهوری اسلامی و رویارویی آن با جامعه بهائی ایران می‌پردازد. فریدون وهمن در سراسر کتاب پژوهشی خود، جابه‌جا به منابع و اسناد معبتر و تحقیقات دیگران استناد کرده و از آنها سود جسته است.

ایمان و منش دینی بهائیت
با مطالعه‌ی این کتاب، خواننده در وهله‌ی نخست به این نکته پی می‌برد، که بهائیان، برخلاف برخی دین‌های ابراهیمی، اهل تقیه نبوده‌اند و نیستند. به عبارت دیگر، پیروان آیین بهائی، همانند بابیان، ایمان دینی خود را در هیچ شرایطی کتمان نمی‌کردند و همین امر آنها را در برهه‌های مختلف در برابر مخالفان دینی آسیب‌‌پذیر ساخته است.
فریدون وهمن بهائیت را دینی برخاسته «از بطن فرهنگ و عرفان ایران» تعریف می‌کند که «علاوه بر اسلام، از دیانت و اعتقادات دین زردشت و جهان‌بینی آن» تأثیر پذیرفته است. همان گونه که از نظر نویسنده‌ی کتاب، برخی آموزه‌های اسلامی نیز از دو مذهب یهودی و مسیحیت نشأت گرفته‌اند. (ص ۵۷ کتاب)
نویسنده به سرفصل‌هایی از دیانت بهایی نیز می‌پردازد. اینها از جمله مواردی است که ستیز بی‌امان روحانیان مسلمان شیعه را علیه پیروان آیین بهایی برمی‌انگیزد. از جمله اینکه، بهائیان تفاوتی میان ادیان گوناگون نمی‌بینند؛ همه‌ی ادیان از خدایی یکتا سرچشمه گرفته‌اند؛ و هر دینی به دوره‌ای از تاریخ و تمدن بشری تعلق دارد.
از سوی دیگر آیین بهایی بر این باور است که «پیامبران بیشماری در میان نسل‌ها و قبایل و طوایف جهان برای هدایت انسان ‌آمده‌اند» که بهاءالله یکی از این فرستادگان است. پیروان این آیین باور دارند که هیچ کودکی از بدو تولد بهائی نیست و هر فرد در سن بلوغ است که دین خود را برمی‌گزیند. به همین دلیل "جست‌وجوی حقیقت" از جمله آموزه‌های پراهمیت در بهائیت است.
از دیگر ویژگی‌های اعتقادات بهایی می‌توان اشاره کرد به: تساوی حقوق زن و مرد، آزادی انتخاب همسر، اعتقاد به تک‌همسری، ضرورت همخوانی علم، عقل و دین که با محبت و انسانیت توأم است، ترویج علم و دانش، مخالفت با جهل و خرافات، اعتقاد به اصل مشورت، مخالفت با جنگ و خشونت (جز در دفاع از کشور)، ترویج شادی و امیدواری و تشویق در اعتلای موسیقی و هنر و تأتر (صص ۵۹ − ۶۴). از نظر فریدون وهمن، به همین دلیل بهائیت به دینی اصلاح‌طلب و عجین با فرهنگ ملی ایرانیان شهرت دارد که آموزه‌هایش در تضاد با دین مسلط بر ایران است.
این اعتقادات دینی از آموزه‌های دو پیشوای دینی بهائیان نشأت گرفته‌اند. پیروان دین بهائی سید علی محمد شیرازی ملقب به "باب" (۱۸۱۹ یا ۱۸۲۰ − ۱۸۵۰) را مبشر دین خود می‌دانند. وی از ظهور دینی دیگر سخن می‌راند که شارع آن به زودی از سوی خداوند فرستاده خواهد شد.
علی‌محمد باب در سال ۱۸۵۰ در تبریز به فرمان امیرکبیر تیرباران شد. گفته ‌می‌شود پیروانش جسد او را نخست چند سالی پنهان کرده و سپس به خواست بهاءالله آن را به منطقه‌ی فلسطینی عکا انتقال داده‌اند. امروز بر روی کوه کِرمِل در اسرائیل مقبره‌‌‌ای پرشکوه به نام "مقام اعلی" برافراشته شده که می‌گویند محل دفن باب است.
عبدالبهاء، فرزند بهاء‌الله، از پیشوایان دینی بهائیان
 
به اعتقاد بهائیان میرزا حسینعلی نوری مشهور به "بهاء‌الله" (۱۸۱۷ − ۱۸۹۲) همان پیامبری است که باب از آن خبر می‌داد که به دنبال پیامبران سلف خود آمده است. بهاءالله که از رهبران جنبش بابی و بنیانگذار دین بهائی است، یک سال پس از مرگ باب، به قلمرو امپراتوری عثمانی تبعید شد «تا سرانجام در زندانی در شهر دورافتاده‌ی عکا جای گرفت» و در نزدیکی همان شهر جان سپرد.
سرکوب بابیان و بهائیان در دوره قاجار
با قتل فجیع باب گروهی از پیروان وی به خونخواهی او برخاستند و قصد جان ناصرالدین‌شاه را کردند. مخالفت بهاء‌الله، به عنوان یکی از پیشوان جنبش بابی، با ترور شاه سودی نبخشید و ترور صورت گرفت. ولی شاه از این سوءقصد جان به در برد. در پی این رویداد بود که به نام دین و دربار بابی‌کشی در سراسر ایران به راه افتاد که می‌توان آن را از سیاه‌ترین دوره‌های تاریخ معاصر دانست.
این فقط عاملان ترور نبودند که باید مجازات می‌شدند. از پیروان باب باید خون زن و کودک و پیر و جوان در سراسر کشور ریخته می‌شد تا خشم مهد علیا، مادر ناصرالدین‌شاه، فرو بنشیند. بابی‌کشی با مشارکت مردمی مسخ‌شده چنان ابعاد شنیع و ددمنشانه‌ به خود گرفت که اعتراض دیپلمات‌های اروپایی و روسیه را برانگیخت. افسر اتریشی کاپیتان آلفرد فون گومونز که در آن زمان در ایران مأموریت داشت در گزارش خود چنین نوشت:
«... روشی که این شکنجه‌گرها بکار می‌برند، شرایط محیط، مصیبتی که بدن این محکومین بخت‌برگشته تا لحظه دادن جان باید تحمل کنند، همه و همه به قدری ناگوار است که یادآوری آن خون را در رگهای من به غلیان می‌آورد. بدن محکومین را با میله‌های سرخ داغ می‌کنند، چشم‌های آنان را با مته سوراخ می‌کنند، سرشان را با پتک خرد می‌کنند، در بدنشان سوراخ‌های متعدد ایجاد کرده در آن شمع می‌گذارند، پوست کف پای ایشان را کنده پایشان را در روغن مذاب می‌گذارند و بعد به آن نعل می‌کوبند و مجبورشان می‌سازند که با همان حال در بازارها راه بروند. محکوم بدبخت کوشش می‌کند بدود اما بر زمین می‌خورد. تصور نکنید حال با یک تیر او را خلاص می‌کنند. خیر، بدن متلاشی شده‌ی این محکومین را به طور واژگون با دست‌هایشان از درخت آویزان می‌نمایند و آنگاه حاضران باید با طپانچه مهارت خود را با نشانه رفتن مغز و یا قلب و یا چشم محکوم نشان دهند ... در اسلام چیزی به نام ترحم وجود ندارد.» (ص ۳۷۷)

  زیارتگاه بهائیان موسوم به "مقام اعلی"، افراشته بر کوه کرمل در نزدیکی شهر حیفا در اسرائیل
 
بسیاری پژوهشگران تاریخ مشروطه جنبش بابی را از پیشتازان حرکت ترقی‌خواهی و تجددطلبی در ایران می‌دانند. «نام بابی و بهائی بسیار زود با دیگراندیشی، تجدد، سنت‌شکنی و گذشتن از مرزهایی که قرن‌ها کسی از آن جرأت گذر نداشت همراه شد ... کلمه بابی در برخی اعجاب و تحسین، در گروهی بیم و هراس و در طبقه روحانی ایران نوعی دشمنی و نفرت به وجود آورد.» (ص ۳۸۰)
بابی و بهائی از نگاه تاریخ‌نگاران ایرانی
نگار متحده در پژوهش خود درباره زنان دوره‌ی قاجار، برخاستن باب را نقطه عطفی در تاریخ معاصر می‌داند که در سفرنامه‌های اروپاییان نیز ثبت شده است. پس از ظهور باب زنی که با دیگران فرق داشته و از خود صاحب فکر و نظر بوده است را بابی می‌نامیده‌اند. متحده در این رابطه اشاره دارد به خاطرات شاهزاده‌ی قاجار تاج‌السطنه، دختر ناصر‌الدین‌شاه که نوشت:
«تا هیجده سالگی به من آموخته بودند آسمان با زنجیرهایی که در دست ملایک هست از بالا آویخته شده و رعد و برق نشان غضب و خشم خداست... وقتی که در مطالعات [علمی] خود پیش‌تر رفتم روز به روز بی‌دین‌تر گردیدم. چون این افکار برایم تازه بود بسیار مایل بودم که آنها را با مادرم، بستگانم و فرزندانم در میان بگذارم. اما تا دهان باز می‌کردم که در این مسائل چیزی بگویم، مادرم مرا نفرین می‌کرد و می‌گفت تو هم بابی شده‌ای و بستگانم گوشهایشان را می‌گرفتند و از خدا برای من طلب بخشایش می‌نمودند.» (ص ۳۸۲)
ولی این تنها مردم عامی مسخ‌شده نبودند که در سرکوب و آزار پیروان باب شرکت داشتند. ضدیت با بابیت و بهائیت به سنتی بدل شده بود که به ذهنیت پژوهشگران تاریخ از جمله فریدون آدمیت نیز راه یافت. وی در کتاب "امیرکبیر و ایران" از "فتنه‌ی باب" نام می‌برد و آیین باب را با فعالیت‌های یک جاسوس انگلیسی ربط می‌دهد و منبع خود را، بدون ذکر صفحه، خاطرات آرتور کانلی یک جاسوس انگلیس ذکر می‌کند. با اعتراض مجتبی مینوی، مبنی بر اینکه کانلی در خاطرات خود کوچکترین اشاره‌ای به باب و پیروانش نکرده است، آدمیت به سوءتعبیر خود اعتراف کرده و در چاپ‌های بعدی داستان ارتباط جاسوس انگلیسی و باب را حذف می‌کند. (ص ۲۹۹) به گفته‌ی فریدون وهمن، «آدمیت سیاست ضدبهائی خود را از دست نگذارد و نوعی دیگر از جعل و افترا پیشه گرفت».
عباس امانت از پژوهشگران تاریخ مشروطه و استاد ایران‌شناس دانشگاه‌های آمریکا در چندین کتاب خود این شیوه‌ی آدمیت را مورد انتقاد شدید قرار می‌دهد که رویکرد او نه تحقیقی واقع‌بینانه است و نه علمی. امانت در کتاب "رستاخیز و تجدید" می‌نویسد: «... علاوه بر اشتباهات واضح او در مورد حقایق تاریخی، که نمایانگر آشنایی اندک و بی‌دقتی او در متدولوژی تاریخ است، در سرتاسر فصل "داستان باب"، در شرح باورها و فعالیت‌های بابیان لحنی کاملا اعتراض‌آمیز و زبانی ناسزاگویانه بکار می‌گیرد. افکار باب را "انبانی پر از کاه" که "جایی در جهان خرد و اندیشه" ندارد می‌نامد، رزمندگان بابی زنجان را احمق‌های بیچاره و دیگر بابیان را شارلاتان، قاتل، جلاد، اهریمن می‌خواند. آدمیت با این کار خود تصویر نگران‌کننده‌ای از مکتب تاریخ‌نگاری مدرن ایران که خود راهبر آن بود بدست می‌دهد.» (ص ۳۰۱)
هرچه باشد باب به فرمان امیرکبیر تیرباران شده بود و امیرکبیر صدراعظمی بود که به نوبه‌ی خود به فرمان ناصرالدین‌شاه به قتل رسید و آدمیت نیز نگارنده‌ی زندگی‌نامه و کارنامه‌ی امیرکبیر بود. ولی معلوم نیست چرا آدمیت به متن درخواست پناهندگی امیرکبیر از سفارت انگلیس، پیش از آنکه به قتل برسد، اشاره‌ای نکرده است. عباس امانت در کتاب "قبله‌ی عالم" از آدمیت خرده می‌گیرد که او در اسنادی که در اختیار داشته، متن عریضه امیرکبیر مبنی بر درخواست پناهندگی را به کلی نادیده گرفته است و می‌افزاید: «گویی زندگانی‌نویسش نمی‌تواند اجازه دهد که قهرمانش به سفارتخانه‌ای خارجی پناه ببرد، آن هم به سفارت انگلیس». (ص ۲۹۸)
هما ناطق که خود از پژوهشگران تاریخ مشروطه است در کتاب "ایران در راهیابی فرهنگی" می‌نویسد: «معیار ما در هر زمینه، در هر آرمان و هر جا که باشیم مذهبی است. چه معتقد به مذهب باشیم و چه نباشیم. داوری تاریخی برایمان حکم تکبیر یا تکفیر دارد. یا بزرگداشت مطلق است و یا طرد مطلق. مردان تاریخ یا منجی هستند و برگردانی از امام زمان و یا ملعونند و چهره‌ای از ابلیس ...»
  تخریب مرکز ملی بهائیان ایران (حظیرة‌القدس) تهران در سال۱۳۳۴
همنوایی حکومت‌های پهلوی در سرکوب بهائیان
تجددخواهی جنبش بابی در دیانت بهائی به حیات خود ادامه داد، همان گونه که خشونت و سرکوب نیز علیه آیین بهائیت به حکومت‌های پهلوی پدر و پسر و جمهوری اسلامی راه گشود. کتاب وهمن به شرح دقیق سرکوب و کشتارهای بابیان و بهائیان می‌پردازد، که از جمله می‌توان نام برد از: فاجعه ‌بهائی‌کشی در یزد سال ۱۲۸۲ به تحریک یک امام جمعه سی‌ساله که در پی بابی‌کشی اصفهان در پی شهرت و محبوبیت در یزد بود؛ بهائی‌کشی در خراسان (تربت حیدریه)، کشتار بهائیان و غارت خانه و اموال آنها در شاهرود در سال ۱۳۲۴، قتل دکتر سلیمان برجیس، رئیس محفل روحانی کاشان به دست مسلمانان افراطی و تبرئه قاتلان در دادگاه؛ اشغال نظامی و تخریب مرکز اداری بهائیان ایران (حظیرةالقدس) در تهران به تحریک حجت‌الاسلام فلسفی با حمایت شهربانی؛ آزار و پیگرد بهائیان و تاراندان آنها از خانه و زندگی در شهرهای آباده، اردستان، نی‌ریز، ده بید، نجف‌آباد، منشاد، نطنز، کاشان، بیرجند، رشت، کرج ماه‌فروزک، مشهد، حصار خراسان در دهه‌ی ۱۳۳۰.
تشکیل انجمن ضد بهائیت حجتیه نقطه عطفی در مبارزه مسلمانان افراطی شیعه علیه پیروان دیانت بهائی بود. این انجمن که رهبری آن را شیخ محمود ذاکرزاده تولایی موسوم به حلبی برعهده داشت، می‌کوشید با توجیه جلوگیری از نفوذ بهائیان در ارگان‌های دولتی نفوذ کند. فعالیت‌های این انجمن در دوران پس از انقلاب ادامه یافت و برخی آن را "مافیای حجتیه" نامیدند. (صص ۲۷۶)
مبارزه با بهائیت در جمهوری اسلامی
از نظر فریدون وهمن، تمامی رژیم‌های سیاسی معاصر، چه در دوره‌ی قاجار و چه در دوره‌ی پهلوی، هرگاه که حکومت به بحران درغلتیده و خود را در شرف تحول، دگرگونی و فروپاشی دیده، جامعه بهائی را به زیر ضرب برده‌است. هدف از این شگردی که با همکاری درباریان و روحانیان عملی می‌شده، منحرف کردن مردم از ستیز با حاکمیت و راه‌انداختن جنگ‌های مذهبی بوده است.
  تخریت "حظیرة‌القدس" شهر بابل در آوریل ۲۰۰۴
در واپسین ماه‌های حیات رژیم پهلوی یک رشته یورش‌ها علیه جامعه بهائیت توسط ساواک با همکاری برخی روحانیان آغاز شد که دنباله‌ی آن به سال‌های پس از انقلاب کشیده شد. در کشتار و آتش‌‌سوزی که در قریه سعدیه شیراز در آذر ۵۷ صورت گرفت، صدها مغازه و خانه‌ی بهائیان غارت شد و شماری کشته شدند. یورش بر بهائیان بویراحمدی در دی‌ماه ۵۷ و اشغال مرکز بهائیان اصفهان (حظیرة‌القدس) در اردبیهشت ۵۸ آغازگر موج جدید بهائی‌ستیزی در ایران اسلامی پس از انقلاب بود.
از آن پس رهبران جامعه بهائی ایران در شهرهای مختلف یا ربوده و سربه نیست شدند و یا آنها را به جرم جاسوسی برای اسرائیل به جوخه‌های اعدام سپردند، بی‌آنکه جرم آنها اثبات شده باشد. وهمن شرح موج دستگیری‌ها و اعدام‌ها را به همراه عکس قربانیان در پاره‌ی دوم کتاب به تفصیل آورده است.
ویران ساختن اماکن مذهبی و تاریخی بهائی، ضبط اموال موروثی بهائیان، اخراج بهائیان از مشاغل دولتی و خصوصی و محرومیت از تحصیل از جمله مواردی است که فریدون وهمن به آن می‌پردازد.

نجس شماردن بهائیان توسط فقهای شیعه
در دوره پهلوی پیروان آیین بهایی را نه تنها می‌توان در میان شخصیت‌های علمی، فرهنگی و هنری شاهد بود، بلکه آنها در برخی مقام‌ها بالای اداری و دولتی نیز به خدمت گرفته شده بودند. بر اساس پژوهش عباس میلانی شماری از صنعتگران پایه‌گذار ایران عصر پهلوی پیرو آیین بهایی بودند. ولی از سوی دیگر روحانیان شیعی در میان عوام تحقیر، خوار داشتن و نجس شماردن بهائیان را ترویج می‌دادند.
  اعضای رهبران جامعه ملی بهائیان ایران که در مه ۲۰۰۸ توسط مقام‌های امنیتی جمهوری اسلامی دستگیر شدند.
بی‌جهت نیست که پس از انقلاب افرادی با عنوان‌های مبارز، انقلابی، متعهد و مؤمن در برابر افرادی دیگر با عنوان مفسد، ساواکی، بهائی، منافق و ضدانقلاب قرار گرفتند. فریدون وهمن با شرح مسئله تحقیر، خوار داشتن و نجس شماردن بهائیان توسط رهبران شیعی جمهوری اسلامی، به نقل از سایت آیت‌الله خامنه‌ای به پرسش‌های ردیف ۳۲۸ تا ۳۳۱ مقلدان و پیروانش اشاره می‌کند. رهبر جمهوری اسلامی در پاسخ به این پرسش‌ها می‌گوید که «همه‌ی پیروان فرقه گمراه بهائیت محکوم به نجاست هستند و در صورت تماس آنها با چیزی ... طهارت واجب است». وی در پاسخی دیگر می‌‌افزاید: «آنها نجس و دشمن دین و ایمان شما هستند». (صص ۴۱۶)
از عصر قاجار بدین سو، "نجاست" بهائیان به "جاسوسی" آنها برای بیگانگان آمیخته شد و پیروان دیانت بهائی را به طعمه‌ای‌‌برای قربانی کردن بدل ساخت؛ و این امر گواهی است بر نفوذ مذهب بر سیاست. توکلی طرقی در این زمینه نوشت: «کیشی برآمده از بطن فرهنگ دینی ایران را به کل ساخته‌ی استعمارگران تلقی کردند ... و این کار در واقع شگردی برای دگرسازی و پاکسازی دگردینان و دگراندیشان از گستره‌ی زندگی سیاسی و دینی ایران بود». (ص ۴۳۷)
روشنگر آلمانی گوتهولد افراهیم لسینگ در نمایشنامه خود با عنوان "ناتان خردمند" با طرح یک قیاس، سه دین ابراهیمی را به سه انگشتر مشابه یکدیگر تشبیه کرد که فقط یکی از آنها می‌توانست انگشتر حقیقی بوده باشد. به باور این فیلسوف سده‌ی هیجدهم، هر سه دین ابراهیمی به یکسان هم حقیقی‌اند و هم جعلی. وی می‌گوید: "هیچ دینی، دین بهتر و برتر نیست، بلکه همه یکسان‌اند". از نظر لسینگ، معیار و سنجه‌ی حقیقی بودن هر یک از ادیان را فقط باید در میزان مهرورزی و بزرگواری، انسان‌دوستی و رواداری، و تدبیر و عقلانیت آنها جست.

۱۳۹۲ فروردین ۲۴, شنبه

خاتمی برای چه بیاید؟

می‌دانید چرا من احمدی‌نژاد را به خاتمی ترجیح می‌دهم؟
برای اینکه خاتمی ظاهر یک نظام پوسیده‌ای ست که باطن خود را در خود مخفی کرده است
اما احمدی‌نژاد باطن نظام است که در صورت او ظاهر می‌شود و پوشاندنی نیست.
خاتمی واقعیت و اصل و گوهر این نظام را پشت صورتک خود مخفیانه به ملت ایران تحمیل می‌کند و مردم نمی‌فهمند که بر آنان چه می‌رود حال آنکه احمدی‌نژاد اصل نظام است و ماهیت واقعی و چهره واقعی و چهرهء راستین نظام است که صورتک پذیر نیست ولجنزار حکومت خمینیستی را بی‌پرده در برابر جهانیان به نمایش می‌گذارد .
ازین رو اگر قرار است نظام توحش ۳۴ ساله همچنان بر ملت ایران حاکم باشد، چه بهتر که با چهرهء واقعی خود به نمایش درآید تا نه ملت در توهم و فریب غرقه شوند و نه جهانیان با نگاه به چهره خندان یک ملای شیک تصورکنند که آدم‌ها بر ملت ایران حکومت می‌کنند!
من از این داوطلبان راهسازی که هر یکی شان از گوشه ای و به طمع جیفه ای یا کسب موقعیتی یا حفظ امتیازی بابیل و کلنگ جمع شده اند تا برای بازگشت نجات بخش نظام سید محمد خاتمی راه سازی کنند می پرسم :
خاتمی می‌آید که چه بکند؟
که سیدعلی همچنان ولی امر مسلمین باشد و خدایی بفروشد؟
که ماموت‌های جنایتکار پوسیده فکر ضد ایرانی در مجلس خبرگان رهبری، خدایی سید علی یا فرد نادان‌تر و بیمایه‌تر از او تأیید کنند؟
که مجلس شورای اسلامی همانطور که روش سی و چهارساله‌اش بوده است یک مشت اراذل حیوان را از قیف نظارت استصوابی‌اش عبور بدهد تا مجلس نمایندگان ملت ایران به روش سی و چهار ساله‌اش به طویله بیشتر شبیه باشد تا مجلس؟
خاتمی بیاید که همه اقتصاد کشور و تمام سرمایه‌های ملت ایران دست یک مشت لات و لوت باشد که خودشان را سرداران پاسدار می‌نامند و شکم‌هاشان آنقدر عریض و طویل است که برای بلعیدن تمام ایران هم جا کم نمی آورند ؟
خاتمی بیاید که سربازان گمنام امام زمان همچنان بکشند؟ جنایت کنند گلوی شاعران را ببرند و در بیابان‌‌ رها کنند؟ و اتوبوس کرایه کنند برای فرستادن دست جمعی نویسندگان ایران به آن دنیا ؟
که وطن پرستان و انسان های آزاده و سیاستمداران ایراندوست و باتجربه را شبانه در خانه هاشان قصابی کنند؟ و دانشمندان ارزنده مورخ ، زبان شناس و فرهنگیان را زیر کامیون له کنند؟
که دادگاههای سی و چهارسالهء جنایتکاران همچنان فعال باشد؟
که طناب دار همچنا بر جر اثقال‌ها آویخته باشد؟
خاتمی بیاید که اینهمه رذالت و بیداد و غارت و کشتار را رنگ و جلا بدهد و زیر پوشش لبخند ریاکارانه‌اش مخفی کند؟
کسی که طی هشت سال ظاهرا رئیس جمهور بود و باطنا به قول خودش یک تدارکاتچی بیشتر نبود بیاید چکار کند؟
آخر چرا یک ذره کلاه‌تان را قاضی نمی‌کنید : ای چریک‌های سابق که حالا کاسه گدایی به دست دنبال سید علی خامنه‌ای می‌دوید ای مائوئیست‌های دهه۱۹۶۰ و ۱۹۷۰که به کمتر از زوال دولت به رهبری پرلتاریا رضایت نمی‌دادید، ای توده‌ای‌های سابقا خدمتگزار روس و بعد غرقه شدگان در خط امام، ای ملی مذهبی‌هایی که با مصدق فالوده می‌خورید؟
آخر کی می‌خواهید واقعا به فکر نجات ملت ایران از سلطه توحش روحانیت شیعه باشید؟

۱۳۹۲ فروردین ۲۳, جمعه

سیاه بازی انتخاباتی؟

یک نگاه اجمالی به صفحه شطرنج درونمرزی میتواند برای گمانه زنی درباره نقشه های آینده رژیم مفید باشد. از هرسوی که به مسائل امروزی رژیم بنگریم جز شبح سراشیبی سقوط، دورنمای دیگری در افق آینده اش دیده نمی شود .درواقع رژیم در چندین جبهه با بن بست های گریزناپذیر روی درروست. با آنکه استیصال رژیم در صحنه سیاست خارجی بیشتر از دیگر مشکلات خودنمایی میکند، بدیهی است که مشکلات درمدیریت سیاست خارجی به تنهایی نمی توانست رژیم را در چنین شرایط سخت و خطیری قرار دهد. در جبهه داخلی اوضاع نظام بسیار آشفته و فاجعه بار شده است. شکست برنامه های اقتصادی، فضاحت ناشی از اجرای عجولانه طرح حذف یارانه ها، تورم و بیکاری و از همه مهمتراختلافات "میان خودی" آنچنان گلوی رژیم را روزانه می فشارد که کمتر می توان باور کرد که این بار نیز شعبده باز این معرکه بتواند خرگوش جدیدی از کیسه بیرون کشد.
مسئله مذاکرات هسته ای
مشکلات درمدیریت سیاست خارجی هرروز بیشتر و بیشتر گریبانگیر سردمداران نظام اسلامی شده است. اگر ما دراینجا تنها سه مورد از بسیار موارد گوناگون شکست در حیطه سیاست خارجی را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم بدین معنا نیست که در سایر موارد مانند سیاست منطقه ای و یا در ارتباط با افغانستان،عراق و لبنان تحت فشار نیستند. اما این سه مورد نمونه های خوبی از ندانمکاری ها و اشتباهات مضاعف رژیم است. شکست دور دوم مذاکرات آلماتی کاملا قابل پیش بینی بود. جمهوری اسلامی در آنچنان سردرگمی و بی هدفی گرفتار شده است که نتوانست در مورد پیشنهاد مورد بحث غربیها حتی یک جواب صریح منفی عرضه کرده و بگوید این پیشنهاد شما به این صورت قابل قبول نیست تا آن ها پیشنهاد دیگری مطرح کنند.به جای یک پاسخ روشن وارد مباحثی شدند که طرف مذاکره هاج و واج نمی دانست چگونه عکس العمل نشان دهد. یعنی بدون آنکه پاسخ پیشنهادات پیشین طرف را داده باشند شروع کردند به مطرح کردن مسائلی که سال ها پیش به کرات در رویارویی با همین جمع مطرح کرده بودند و مورد قبول واقع نشده بود. به قول یکی از شرکت کنندگان نتیجه این نشست دوروزه تکرار مکررات بود. این نمایانگر آنست که رژیم حرف تازه ای برای گفتن ندارد. از قدرت تفکر و سیاست گذاری درمانده اند. نه فکرتازه ای دارند و نه راهبرد تازه ای را می توانند عرضه کنند. این دور مذاکرات هم بی نتیجه به پایان رسید و مجدداً آقای جلیلی باید با به دست آوردن محبت خانم اشتون امیدوار باشد که درچند ماه آینده جلسه دیگری تشکیل شود. شاید جمهوری اسلامی گمان می کند که این فرافکنی ها در درازمدت به سود آن ها است و آن ها می توانند همزمان با این مذاکرات بی سرانجام به کارهای خودشان ادامه دهند. اما اشتباه بزرگ در جای دیگر است. بنجامین نتانیاهو در نطق دو روزپیش خود به مناسبت سالگرد فاجعه هولوکاست برای نخستین بار به صراحت گفت که برای اسرائیل خطر جمهوری اسلامی نظیر ماجرای هولوکاست است واسرائیل اجازه نخواهد داد چنین بلایی مجدداً بر سر قوم یهود نازل شود و سپس اضافه کرد که در حفاظت از مردم اسرائیل او حتی به نزدیکترین کشور دوست وهمراه هم اتکا نمی کند واسرائیل از منافع خود دفاع خواهد کرد.معنی این حرف بسیار روشن است. یعنی بار دیگر از لابه لای این صحبت ها آوازه جغد شوم جنگ به گوش می رسد. در این ارتباط آنچه در کره شمالی می گذرد یکی از عواملی است که برای جمهوری اسلامی بسیار گران تمام خواهد شد. و این که جمهوری اسلامی یگانه کشوری است که نه تنها زیاده روی های رهبر مجنون کره شمالی را مورد انتقاد قرار نداده است بلکه به طور غیر مستقیم ودر لفافه از او جانبداری می کند.
دخالت درجنگ داخلی سوریه
مسأله دیگری که باز در سیاست خارجی سردرگمی و شکست جمهوری اسلامی را نشان می دهد مشارکت عوامل رژیم در جنگ داخلی سوریه است. امروزکمتر کسی در مورد شکست نهائی بشار اسد شکی به دل راه می دهد. شکست او حتمی است، آنچه نامعلوم است زمان آن است. با این وجود جمهوری اسلامی از هیچ نوع کمکی به تداوم جنایتهای رژیم بشار اسد فروگذار نکرده است. مشارکت پاسداران چه مستقیم و چه از طریق حزب الله لبنان در قتل عام مردم بی پناه سوریه و پرداخت میلیاردها دلار از سرمایه ملت ایران به این دیکتاتور ورشکسته و از همه مهمتر پشتیبانی سیاسی و برانگیختن تنفر جامعه کشورهای عربی در ارتباط با دخالت در سوریه بر کسی پوشیده نیست. سرنوشت شوم بشار اسد نیز آنقدر آشکار است که حتی روسیه نیز مدعی است که از زمان آغاز جنگ سلاحی به سوریه نفرستاده است. معنی این حرف روسیه که مسلماً کسی آن را باور نمی کند مقدمه دور شدن از کشتی در حال غرق شدن رژیم بشار اسد است. بنابراین در مورد سوریه نیز جمهوری اسلامی در یک بازی باخت-باخت گرفتار شده است و هرروز عمیقتر در این گنداب غوطه ور شده بر میزان تعهدات و اشتباهات خود میفزاید.
نتیجه سی وپنج سال آمریکا ستیزی
نمونه سوم از شکست و بن بست در سیاست خارجی برای جمهوری اسلامی مسئله رابطه با آمریکا است. بدون داشتن هیچ نوع برنامه و هدفی در مورد مذاکره با آمریکا جمهوری اسلامی در هر فرصتی عدم سیاست و درایت خود را نشان داده است. از سویی خامنه ای اعلام میکند که هیچ دلیلی برای مذاکره با آمریکا وجود ندارد و از سوی دیگر عوامل او به طور محرمانه با نمایندگان آمریکا تماس می گیرند. آنچه در این درگیری سی و پنج ساله با آمریکا نصیب ملت ایران شده همین اوضاع رقت باری است که امروز با آن روبرو هستیم بدون اینکه کوچکترین سودی از این عداوت یکسویه نصیب ملت ایران شده باشد. پس از سقوط کمونیسم در شوروی سابق وتغییر ماهیت رژیم کمونیستی چین در تقابل با آمریکا، امروز خامنه ای یک تنه در کنارآن جوانک ابله و دیوانه در کره شمالی، کیم جونگ اون، به خیال خود جبهه ضد آمریکا را تشکیل داده است. متحد اصلی این حضرات وضلع سوم این مثلث ضد آمریکائی های ابدی بن لادن بود که فعلاً خبری از بازماندگان او مطرح نیست و به احتمال زیاد حتی طالبان نیزبزودی در قطر با آمریکا وارد مذاکره خواهند شد. این برآورد از اوضاع سیاست خارجی رژیم نمایانگر آن است که بدون مشخص کردن هدف روشن از سیاست خارجی که نمی تواند چیزی جز حفاظت از منافع ملی ایران باشد نتیجه ای جز آنچه امروز شاهد آن هستیم نباید انتظار داشت. هرگزبر کسی روشن نشده است که این آمریکا ستیزی آقای خامنه ای چه سودی برای ملت ایران دارد و در مرحله دوم دلیل ومسبب این آشتی ناپذیری چیست؟ اگر ایشان نگران مسأله فلسطین است که خود فلسطینی ها بهترین رابطه را با آمریکایی ها برقرار کرده اند. اگر هدف خامنه ای تداوم سیاست شعاری خمینی یعنی نه غربی ونه شرقی است، که دیگرشرقی وجود ندارد و روسیه و چین بهترین یار و یاور و شریک "امپریالیست های آمریکایی" شده اند. بنابراین کسی نیست که از ایشان سؤال کند سود این آمریکا ستیزی و سی وپنج سال دشنام ونفرین به یک ملت سیصد میلیونی چه سودی برای ملت ایران داشته است و چه کسی مسؤولیت زیان هایی که از این سوء سیاست ها به ملت ایران تحمیل شده است را پذیرا خواهد شد؟
گسترش جدال های "میان خودی"
در مسأله سیاست داخلی هم همانطور که اشاره شد بن بست های رژیم بسیار مشهود تر از آن است که نیازی به تفسیرو تشریح داشته باشد. در ورطه مسائل اقتصادی هرگزکشور ایران حتی در زمان جنگ با چنین بیکاری، تنگدستی و گرانی روبرو نبوده است. در سیاست داخلی نیز اختلافات میان خودی یا درون خود رژیم به صورتی در آمده است که به مانند یک چرخ گریز از مرکزهرروز وبا سرعتی در حال افزایش بسیاری هواداران وهواخواهان رژیم به بیرون پرتاب و خودی ها، به ناخودی و دشمن مبدل می شوند.
در چنین شرایطی باید پرسید چه نوع راهکاری میتواند بازیگر اصلی صحنه سیاست شطرنج ایران را موقتاً نجات دهد. یکی از گمانه هایی که دستکم برای ناظران مسائل ایران مطرح است ایجاد این سوءظن است که در مورد انتخابات آینده از هم اکنون یکنوع تفاهم نامرئی میان خامنه ای و دارودسته احمدی نژاد ایجاد شده است. این دسته از ناظران معتقدند که با تمام اختلافهای صوری و به اصطلاح نافرمانی ها و به قول خودشان بداخلاقی های احمدی نژآد احتمالاً یک تفاهم اساسی میان به اصطلاح رهبری و باند احمدی نژاد پیش آمده است. کسانی که این سلسله فکر را تعقیب می کنند معتقدند که سابقه این کار در انتخابات قبلی هم وجود داشته است. یعنی زمانی که آقای خاتمی کاندید ریاست جمهوری شده بود نظام اسلامی تصمیم گرفته بود که به شخصی مانند خاتمی نیاز دارد. زیرا این درست بعد از وقایع میکونوس بود واکثر کشور های اتحادیه اروپا سفرای خود را باز خوانده بودند، رژیم در مشکلترین وضع بین المللی قرار داشت وضرورت ایجاب میکرد که چهره تازه ای واردصحنه شود تا هم بتوان مردم را برای مدتی فریب داد و هم سرو صدا راه بیفتد که ممکن است این آقایی که تازه آمده است سیاست تازه ای داشته باشد و این به اصطلاح سید خندان بتواند تا حدودی دل های رمیده رهبران غربی را بدست آورد. برای انجام این کار شایع شد که رهبر طرفدارآخوند دیگری به نام ناطق نوری است و با صراحت گفتند اگر می خواهید رهبر از شما راضی باشد به ناطق نوری رأی دهید. هرچه بیشتر تظاهر به حمایت از ناطق نوری شد مردم بیشتر به سوی خاتمی روی آوردند. او انتخاب شد و در مدت هشت سال کوچکترین قدمی علیه منافع وزیاده طلبی های رهبرمعظم برنداشت و تنها موجب آن شد که آروزهای مردم برای تغییر و تحول تبدیل به یأس و نامیدی شود.
پیروان ابدی تئوری توطئه که اینبار نیزتئوری سیاه بازی و گاوبندی انتخاباتی را مطرح می کنند معتقدند که نمایشنامه خاتمی ودولت اصلاحات در حال تکرار است. اینبارهم مشایی و یا هر کاندید دیگری که از طرف باند احمدی نژاد معرفی شود همان نقش را ایفا میکند و رژیم این توهم را ایجاد خواهد کرد که وی کاندیدای مورد تائید رهبری نیست و رهبر از کاندیدای دیگری مانند ولایتی، حدادعادل و یا یکی دیگر از حواریون خود پشتیبانی میکند. در نتیجه مردم به هرکاندیدایی که توانسته باشد از صافی شورای نگهبان بگذرد و مورد توجه رهبری نباشد رای خواهند داد. مطرح کنندگان این طرح معتقدند که اگر صلاحیت مشایی مورد تائید شورای نگهبان قرارنگیرد ممکن است رهبر با استفاده ازحکم حکومتی اجازه دهد مشایی یا کسی دیگر از آن گروه در انتخابات شرکت کند در حالیکه در ظاهررهبری پشتیبان کاندیدای رسمی اصولگرایان خواهد بود. امید طراحان این نقشه ظاهراً این خواهد بود که مردم اینبار هم علی رغم خواست رهبر به کاندیدای باند احمدی نژاد رای بدهند. هواداران تئوری توطئه که چنین طرحی هستند معتقدند زمانی که با چنین حیله ای شخص مورد نظر انتخاب شودباز هم برای مدت چهاریا هشت سال دربرروی همین پاشنه خواهد چرخید و آقای خامنه ای خواهد توانست بعد از انتخابات در مرحله نخست روابط خود را با کشورهای غربی بهبود بخشد. در مورد سلاح هسته ای هم اگر دیر نشده باشد با اندکی عقب نشینی موضعی، با غرب به تفاهم برسد. آنگاه فرصت خواهد یافت تا درمورد امور داخلی نیز با اندکی اصلاحات صوری، بدون آنکه لطمه ای به حیطه فرمانروایی ویکه تازیش وارد شود، جایگاه خود ومیراث خوارانش را مستحکم کند.
این نقطه نظر بدیع جمعی از ناظران وافراد با تجربه اما بدیینی است که با صحنه سیاسی ایران بیشتر آشنایی دارند. اما از آنجا که تاریخ نشان داده است نقشه های درازمدت اغلب سرانجام ناکام خواهند ماند باید در انتظار نشست و ناظر حوادثی بود که کسی قدرت پیش بینی دقیق درباره آن را نداردو شاید در این مورد هم بتوان گفت: سر شب سر جنگ و تاراج داشت، سحر گه نه تن سر، نه سر تاج داشت، به یک گردش چرخ نیلوفری، نه نادر بجا ماند ونه نادری!

۱۳۹۲ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

رژیم تهران بار دیگر در ردیف حکومتهای منفور

ایستادگی روز پنجشنبه ایران، همراه با کره شمالی و سوریه، در راه تصویب پیش‌نویس پیمان تجارت جهانی اسلحه، ضمن متوقف ساختن تلاشهایی که جامعه جهانی از سال 2006 بمنظور قانونمند ساختن خرید و فروش اسلحه بعمل آورده است، تهران را بار دیگر در ردیف کشورهای منفور و منزوی در جهان قرار داد.
جمهوری اسلامی برای نخستین بار از سوی جورج بوش رییس جمهور سابق آمریکا طی سخنرانی سالانه وی که در 29 ژانویه سال 2002 ایراد شد در کنار کره شمالی و عراق در "محور کشورهای شیطانی" قرار گرفت.
یک سال بعد و پس از هجوم نظامی آمریکا، عراق با تغییر حکومت صدام از محور یاد شده خارج شد. کره شمالی و جمهوری اسلامی از سال 2006 تاکنون مورد تحریم جامعه جهانی قرار داشته اند.
در طول دو سال گذشته، و بعد از گسترش جنگ داخلی در سوریه، رژیم اسد در محور غیررسمی کشورهای منزوی، مکان سابق رژیم صدام را پر کرده است. رونالد ریگان رییس جمهور پیشین آمریکا برای نخستین بار اتحاد شوری سابق را "امپراطوری شیطانی" نام داد. اتحاد شوروی در ادامه جنگ سرد در سال 1991 از هم فرو پاشید.
علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی محور همکاری های ایران و سوریه را "محور مقاومت" نام داده است. اقدام مشترک روز پنجشنبه ایران، سوریه و کره شمالی در مخالفت با تصویب پیش‌نویس پیمان تجارت جهانی اسلحه، عملا محور نامطبوع تازه ای را به افکار عمومی در جهان عرضه کرده است.
مطابق تازه ترین نظرسنجی‌های افکار عمومی آمریکا که نتایج آن در ابتدای هفته جاری انتشار یافت، ایران در ردیف کشورهای مورد علاقه مردم آن کشور در ردیف سه کشور آخر قرار دارد. همین نظرسنجی حاکی بود که 64 در صد از مردم آمریکا از حمله نظامی علیه ایران حمایت میکنند.


سفیر در برابر رییس جمهور


پیش از آغاز اجلاس هفته گذشته بررسی پیش‌نویس پیمان تجارت جهانی اسلحه در نیویورک، محمود احمدی نژاد طی گفتگویی با پرس-تی-وی، رسانه انگلیسی‌زبان دولتی ایران، اعلام داشت که وی از تصویب پیمان یادشده حمایت می‌کند.
با این وجود در اجلاس روز پنجشنبه 28 ماه مارس، محمد خزاعی سفیر ثابت جمهوری اسلامی در سازمان ملل به بهانه آنچه "وجود بسیاری نقایص حقوقی و نکات مبهم" خواند، با تصویب پیش‌نویس مخالفت کرد.
از جمله نکاتی که خزاعی در توجیه مخالفت خود با تصویب پیش‌نویس پیمان مورد استناد قرار داد، عدم اشاره در آن به ممنوعیت فروش اسلحه به گروههایی است که متوسل به خشونت میشوند.
در این موضوع خاص، جمهوری اسلامی عدم فروش اسلحه به "ارتش آزاد سوریه" را مورد نظر داشته است. در پیش‌نویس تهیه شده، اگرچه انتقال اسلحه به گروههای مسلح مورد اشاره صریح قرار نگرفته ولی در آن بطور کلی قید شده است که "کلیه نقل و انتقالات سلاح باید مشمول ملاحظات دقیق مربوط به نقض حقوق بشر و خطرهای انسانی ناشی از آن قرار گیرد."
بشار جعفری سفیر دولت بشار اسد در سازمان ملل در تائید موضع ایران و توجیه مخالفت خود با پیش‌نویس اظهار داشت: "فروش اسلحه به گروه‌های شورشی در متن آن مستقیما منع نشده و ملاحظات امنیت ملی ما در آن مورد توجه قرار نگرفته است."
نماینده کره شمالی نیز دلیل مخالفت خود را با پیش‌نویس "متعادل نبودن و تبعیض‌آمیز بودن" آن معرفی کرد. ایران و کره شمالی از سال 2006 تاکنون به دلیل پیگیری برنامه های اتمی و موشکی هدف تحریم‌های متعدد شورای امنیت قرار گرفته و مشمول مقررات عدم صدور اسلحه به خارج شده اند. حکومت بشار اسد در دمشق بقای خود را تا حدود زیادی مدیون ادامه کمکهای نظامی پنهانی ایران و روسیه است.


سرنوشت پیمان


ارزش تجارت جهانی اسلحه سالانه 70 تا 80 میلیارد دلار است. با این وجود پیمان واحدی که به موجب آن خرید و فروش و حمل اسلحه متعارف مانند تانک، زرهپوش، هلیکوپتر، هواپیما، تیربار و مسلسل، مابین کشورهای جهان تحت ضوابط و نظارت خاص قرار گیرد تاکنون از دسترس جامعه جهانی دور مانده است.
اگر چه نگاه روسیه، چین و هند نسبت به پیش‌نویس تهیه شده انتقادی است، در عین حال اعلام داشتند که راه تصویب آنرا سد نخواهند کرد. کشورهای یاد شده در صورت تصویب پیمان طبیعتاً آزاد خواهند بود که از پیوستن به آن خودداری کنند.
بمنظور اهمیت بخشیدن به مفاد پیمان، دولت آمریکا در گذشته اصرار ورزیده بود که پیش‌نویس آن با اتفاق آراء در سازمان ملل تصویب شود. در اجرای این پیشنهاد به کلیه اعضاء سازمان ملل، حق وتوی پیش‌نویس داده شد. با استفاده از این حق سه کشور ایران، کره شمالی و سوریه خود را در برابر 193 کشور دیگر جهان قرار دادند.
از مدتی پیش تعدادی از کشورها و سازمانهیا فعال حقوق بشر بمنظور تصویب پیش‌نویس، رایزنی هایی را آغاز کردند و انتظار می‌رفت که متن آن طی جلسه پنجشنبه از تصویب بگذرد.
در انتقاد از رفتار پیش‌بینی نشده سه کشور ایران، سوریه و کره شمالی در مخالفت با تصویب پیش‌نویس، دیپلماتهای چند کشور منجمله آمریکا اظهار داشتند که تصویب متن پیمان از سوی سه کشور یاد شده به گروگان گرفته شد.
علاوه بر سه کشور ایران، کره شمالی و سوریه، انجمن ملی اسلحه در آمریکا نیز که مخالف ممنوعیت حمل اسلحه است مخالفت خود را با پیش‌نویس سازمان ملل اعلام داشت به این بهانه که "مالکیت فردی اسلحه را تحت تاثیر قرار خواهد داد". انجمن دست راستی یاد شده طی بیانیه ای تاکید نمود که برای پیشگیری از اجرای مفاد آن در آمریکا مبارزه خواهد کرد.
بی شک بعد از سالها تلاش بمنظور تنظیم متن پیش‌نویس پیمان تجارت جهانی اسلحه و قانونمند ساختن آن، پیمان یادشده به دلیل وتوی سه کشور به فراموشی سپرده نخواهد شد. بمنظور دور زدن وتوی ایران، کره شمالی و سوریه، سفیر بریتانیا، همراه با نمایندگان استرالیا و مکزیک و چند کشور دیگر، پیش‌نویس پیمان را برای بان کی‌مون، دبیر کل سازمان ملل فرستاد که به رای اعضاء مجمع عمومی گذاشته شود.
انتظار می‌رود که متن پیش‌نویس با بیش از دوسوم آراء از تصویب مجمع عمومی بگذرد. به این ترتیب وتوی سه کشور مخالف خنثی خواهد شد، ولی عوارض روابط عمومی منفی برای ایران، کره شمالی و سوریه در افکار جهانی باقی می‌ماند.

۱۳۹۲ فروردین ۸, پنجشنبه

مهندسی خشونت فزاینده علیه ایرانیان بهائی از طرف دولت

جامعۀ جهانی بهائی امروز در يک گزارش صدها مورد از شکنجه، آزار بدنی، آتش افروزی، آسیب به اماکن، تخریب گورستان‌ها، و آزار کودکان را، که از سال 2005– با مصونیت کامل برای عاملان آن – علیه ایرانیان بهائی اِعمال شده منتشر کرد.
خانم دیان علائی، نمایندۀ جامعۀ جهانی بهائی در سازمان ملل در ژنو اظهار داشت که «این وضعیت بهائیان را در یک موقعیت غیرممکن قرار می‌دهد. آنها باید از همان مقاماتی محافظت بخواهند که به صورت روشمند به برانگيختن نفرت عليه آنها مشغول‌اند، و از همان نظام قضایی داخواهی کنند که تقریبا هر بهائی دستگیرشده را به دشمنی با دولت متهم می‌کند.»

منزل یک خانواده بهایی در کرمان که در آتش سوخته است

خانم علائی همچنین گفت: «این وضع نشان می‌دهد که حمله به بهائی‌ها، از طرف عوامل دولتْ مهندسی، و از طرف مسئولین و روحانیون شیعه در ایران تشویق می‌شود – و عاملين اين حمله‌ها کاملاً آگاهند که مجازات نخواهند شد.»
این گزارش ۴۵ صفحه‌ای، با عنوان «خشونت بدون مجازات: ستیزه و تهاجم علیه جامعۀ بهائی ایران» با ارائۀ نمونه‌های پژوهشی و آمار، موج فزایندۀ خشونت علیه بهائیان، و نبود کامل پیگرد قانونی برای حمله‌کنندگان، را نشان می‌دهد.
با تمرکز بر دورۀ هفت ساله بین ۲۰۰۵-۲۰۱۲، اين گزارش از حداقل ۵۲ مورد شکنجه یا زندانی انفرادی، پس از دستگیری، و نيز ۵۲ مورد دیگر از آزار بدنی بهائیان – گاهی به دست مسئولین و گاهی به دست لباس شخصی‌ها یا حمله‌کنندگان ناشناس – صحبت می‌کند.
این گزارش همچنین به ۴۹ نمونه آتش‌زدن منازل و مغازه‌های بهائیان، و حداقل ۴۲ مورد تخریب قبرستان‌ها اشاره دارد. حداقل ۳۰ مورد آسیب به املاک بهائیان، و بیش از ۲۰۰ مورد تهدید علیه بهائیان، و حدود ۳۰۰ مورد آزار و کودکان دبستانی در اين گزارش ذکر شده است.
خانم علائی گفت: «بسیاری از حملات گزارش شده – از قبیل شکنجه یا ضرب و شتم هنگام دستگیری و بازداشت – مستقیماً توسط مأمورین دولت، و حملات دیگر، مثل آتش‌افروزی، تخریب قبرستان‌ها و آسیب به املاک، اغلب هنگام نیمه شب توسط افراد ناشناس صورت گرفته است.»
خانم علائی گفت: «اما در همۀ موارد، همچنان‌که در قوانین بین‌المللی آمده، و ایران به آن متعهد است، مرتکبین این اعمال باید مجازات شوند. بنابراين، بی‌میلی دولت ایران به اقدام قانونی عليه اين جنایات، خود بخش دیگری از کمپین فراگیر دولت جهت سرکوب دینی اقلیت بهائی است.»
 

اتفاقا این تجزیه طلبان هستند که خاک و زبان برایشان مهم‌تر از انسان است!

من هدف فعالیت روشنفکران و روشنگران را در هر زمان و در هر جای جهان که باشند، کاهش رنج‌های اقتصادی و اجتماعی جامعه می‌دانم. از این نظر، انسان، و آزادی و امنیت و ثبات اقتصادی‌اش در مرکز همه فعالیت‌ها قرار می‌گیرد. فرض اشتباهی نیست اگر گمان رود که برخی از این روشنفکران و روشنگران به طور متشکل در احزاب و گروه‌های مختلف حضور دارند و طبیعتا تأثیرشان باید از روشنفکران منفرد بیشتر باشد، و چنین نیز هست. لیکن تا کنون از بخت بد، نه تأثیر مثبت!

از حرف تا عمل
متأسفانه در عرصه سیاست ایران، نه حکومت نیازی به پاسخگویی در برابر مردم می‌بیند و نه آنهایی که خود را، چه قانونی و چه نیمه قانونی و چه غیرقانونی، حزب و گروه می‌شمارند چنین وظیفه‌ای را برای خود قائل‌اند، منفردان که جای خود دارند. حکومت در واکنش به رویدادهایی که در جوامع باز به استعفا و یا حتا خودکشی مسئولان و یا برگزاری انتخابات زودرس و هم چنین سقوط دولت می‌انجامد، نه تنها کک‌اش نمی‌گزد بلکه حتا افراد جانی و تبهکار را تشویق کرده و ترفیع می‌دهد تا آن ساختار اجتماعی و فرهنگی که قدرت سیاسی را تشکیل می‌دهد بیش از پیش یکدست شود.
در اپوزیسیون نیز کسی خود را موظف نمی‌داند درباره سیاست‌های شکست خورده خویش توضیحی بدهد. نه تنها این، بلکه شکست‌ها را توجیه کرده و جامه «نظر» و «عقیده» و «تحلیل» بر آن پوشانده و همان سیاست ناکام را به شکلی دیگر ادامه می‌دهند.
در این میان، با انقلاب 57 نه تنها آزادی به دست نیامد بلکه امنیت و ثبات اقتصادی عملا موجود (که چه کسی را خوش بیاید یا نیاید، وجود داشت) از دست رفت و تئوری‌پردازی‌های به اصطلاح روشنفکرانه از چپ و راست و مذهبی نه تنها آنها را باز نگرداند بلکه هر چه گذشت موارد دیگری بر وضعیت بحرانی به وجود آمده، افزوده گشت.
اگر از یک انقلاب مثلا مردمی انتظار می‌رفت تا به جای ایستادن در برابر خواست‌های برحق اهالی استان‌های مرزی ایران به بررسی خواست‌های آنها بپردازد و با توجه به منابع موجود، پاسخ مناسب به آنها بدهد، به جایش هر چه گذشت، فاصله رژیم اسلامی با کل جامعه در استان‌های مرکزی نیز بیشتر شد تا چه رسد به استان‌های مرزی. هشت سال جنگ البته بهانه قابل قبولی برای کمبودها و حتا فشارها بود. قطع رابطه با آمریکا اما که رهبری رژیم تازه به قدرت رسیده آن را یک طرفه تحمیل کرد، به هیچ وجه قابل قبول نبود. همچنان که اصرار بر پاسخ منفی به نامه‌های «فدایت شوم» زمامداران آمریکا به رهبری کنونی جمهوری اسلامی از نظر منطق سیاسی و منافع ملی قابل قبول نیست. اینکه ما چه نظری درباره این رابطه داشته باشیم و یا آن را به سود یا زیان چه کسانی بدانیم، موضوع دیگریست. نباید انرژی خود را روی مباحثی تلف کرد که تا زمانی که درِ جمهوری اسلامی بر پاشنه سیاست‌های تا کنونی‌اش می‌چرخد، هرگز به هیچ جا نخواهد رسید. 

از توطئه تا سیاست
بر چنین چشم‌انداز ناخوشایند و خطرناکی در دو سه سال اخیر بحث «تجزیه ایران» از یک سو در شکل «تئوری توطئه» و از سوی دیگر به عنوان یکی از سیاست‌های محتمل منطقه‌ای و جهانی مورد مجادله قرار گرفته و می‌گیرد. مرز «تئوری توطئه» و «سیاست‌های عملی» اما در بسیاری موارد به شدت شناور است. در این زمینه یادآوری چند نکته خالی از فایده نیست:
یکی اینکه، موضوع تجزیه ایران چه منسوب به «تئوری توطئه» باشد و چه سیاست عملی، در واقعیت نقشی بازی نمی‌کند!
دوم اینکه، عامل اصلی چنین توطئه یا سیاستی تنها و تنها نظام جمهوری اسلامی است زیرا با بی کفایتی و عدم توانایی در برقراری یک برنامه موزون اقتصادی و اجتماعی در داخل که در آن پاسخگویی به کمبودهای منطقه‌ای کشور در صدر وظایف حکومت قرار گرفته باشد و هم چنین برقراری یک سیاست متوازن در رابطه با کشورهای منطقه و جامعه جهانی، نه تنها نتوانسته از بحران‌های موجود بکاهد بلکه بر آن حتا افزوده است. خطر تجزیه ایران یکی از آنهاست.
سوم، برخی احزاب و گروه‌های قومی با سیاست یک بام و دو هوا و عدم ثبات فکری در برنامه‌هایی که ارائه می‌کنند، چه بسا به این سودا و وسوسه افتاده‌اند حالا که اوضاع کشور شله قلمکار است چرا ما برای خود یک کشوری و یک جمهوری‌ای نداشته باشیم! چنین اندیشه‌ای بلافاصله مورد استفاده «سیاست منطقه‌ای» و «سیاست جهانی» قرار می‌گیرد و به سرعت از طرح «تئوری توطئه» دور می‌شود! کدام «توطئه»، هنگامی که افرادی و احزابی خودشان داوطلب تجزیه ایران می‌شوند؟! این همان نکته‌ مهم درباره «مسئولیت» است که معمولا افراد و گروه‌ها نمی‌خواهند نقش خود را در شکل‌گیری رویدادها ببینند و سرانجام با انکار نقش خود به «تئوری توطئه» می‌آویزند!
آخرین نکته همان مرکزیت انسان (در سیاست) و آزادی و امنیت و ثبات اقتصادی‌اش است. من هر چه نگاه می‌کنم، کشوری را می‌بینم که هزاران سال است با مردمان گوناگون از اقوام و مذاهب و زبان‌های مختلف وجود داشته است. در طول تاریخ، عمدتا مورد تهاجم قرار گرفته است. برخی از مناطق آن به دلایل مختلف از جمله در دوران معاصر از آن نه جدا بلکه کنده شده‌ است. خاکی است که مانند همه جای جهان، خوب و بد، زشتی و زیبایی، تبهکار و قربانی در خود پرورش داده است. بالیدن و سرافکندگی را با هم دارد.
حالا کسانی که می‌خواهند این خاک را با اهالی آن در مرزهای کنونی‌اش حفظ کنند، کار عجیب و غریبی نمی‌کنند. عجیب، سخنان و شعارها و ادعاهای آن کسانی است که به بهانه «انسان» به دنبال جدایی «خاک» و «زبان» خودشان از بقیه هستند و ثابت می‌کنند که «خاک» و «زبان» اتفاقا برایشان مهم‌تر از «انسان» است! آنها به دنبال تجزیه «خاک» هستند، پس خاک برایشان مهم‌تر از انسان است. به دنبال تجزیه «زبان» هستند، پس زبان برایشان مهم‌تر از انسان است. آنها نمی‌خواهند بر «انسان» ساکن این مناطق نام جدیدی بنهند بلکه می‌خواهند بر خاک، نام یک سرزمین مستقل بنهند! پس مرزهایشان برایشان مهم‌تر از انسان است. آنها نمی‌خواهند بر رنج انسان‌هایی که در این محدوده معین از خاک، در مرزهای ایران زندگی می‌کنند، نقطه پایان نهند بلکه می‌خواهند بخشی از این انسان‌ها در خاک معینی که آنها برایشان تعیین می‌کنند و در حکومتی که آنها برایشان تعیین می‌کنند همچنان رنج ببرند و دلشان به این خوش باشد که «خاک» و «زبان» خود را دارند. پس «خاک» و «زبان» و «مرز» برایشان مهم‌تر از «انسان» است. آنها هستند که در مورد بی‌حقی و پایمال شدن حقوق انسانی همه ساکنان ایران به روشنی تبعیض قائل می‌شوند. پس برای آنها «انسان» خودشان از «انسان» دیگر مهم‌تر است.
حال آنکه این «انسان»، «انسان ایرانی» هزاران سال در این مرز و بوم با زبان‌ها و مذاهب خودش بر یک خاک مشترک زندگی کرده است. اگر مشکلی وجود دارد نه در آرزوی موهوم برای رسیدن به ناکجاآبادهای وعده داده شده از جمله از سوی دست درکاران سیاست‌های منطقه‌ای و جهانی، بلکه در درد مشترکی است که همه انسان‌های ساکن ایران از آن رنج می‌برند. اتفاقا کسانی که با دفاع از دمکراسی و حقوق بشر، برای رسیدن به آزادی، امنیت و ثبات اقتصادی برای همه ایرانیان، از تمامیت ارضی ایران دفاع می‌کنند، برایشان «انسان» مهم‌تر و ارزشمندتر از هر قوم و نژاد و زبان و مذهب و خاک است.این تجزیه طلبی و جدایی در کشوری از هزاران سال پیش یکپارچه است که هر یک از این عوامل تصادفی یا اکتسابی را بر انسان و انسانیت ترجیح می‌دهد و جنگ‌های برادرکُشی راه می‌اندازد. سیاست‌های نابخردانه جمهوری اسلامی که از آغاز تا به امروز به جای پاسخگویی به مطالبات برحق «انسان ایرانی»، در برابر اقوام و پیروان مذاهب گوناگون ایستاده است، علت عمده افزودن بحران «تجزیه طلبی» بر مشکلات دیگر است. سیاست زمامداران ترکیه را باید تأیید کرد که با پیام سیاسی و صلح آمیز عبدالله اوجالان از رهبران کردهای آن کشور در نوروز امسال، طرفداران تجزیه طلبی در ایران را نیز دچار مشکل ساخت.
در شرایطی که قدرت‌های جهانی در اروپا و آمریکا با توافق‌های اتحادیه‌ای به دنبال توسعه مرزهای جغرافیایی خود با حذف .ویزا و آزادی سفر و سکونت و کار در کشورهای همدیگر هستند، سخن گفتن از جدایی و یا تشکیل فدراتیوهای مستقل در کشوری با هزاران سال یکپارچگی، بیشتر به شوخی شبیه است که از ناآگاهی بر تغییر و تحولات به ویژه اقتصادی جهان ناشی می‌شود. اقتصادی که امروز آزادی و امنیت نیز در گرو آن است و وظیفه روشنفکران و احزاب و گروه‌های سیاسی تأمین آنها برای «انسان» است و نه فدا کردن یا پشت گوش انداختن آنها برای تکه پاره کردن «انسان» در خاک و زبان و مذهب و...!

۱۳۹۱ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

جامعه مذکری که دهانش پریود شده!

نخست این را بگویم که وقتی از «مذکر» سخن می‌رود، منظور نه این یا آن مرد یا حتا مردان به طور کلی بلکه یک فرهنگ و یک تاریخ است، فرهنگ و تاریخ مذکر! فرهنگ و تاریخی که زنان نیز در شکل‌گیری و تداوم آن نقش داشته و دارند و نه تنها در ایران بلکه در جهان و جامعه بشری و در میان همه اقوام و مذاهب ریشه دارد. فرهنگ و تاریخی که مذاهب مذکر در آن نقش کلیدی بازی می‌کنند. مذاهبی که در بدو تولد، بنیادهای قدرت سیاسی را به چالش می‌کشند بدون آنکه قصد تصاحب آن را داشته باشند (یهود و مسیحیت) اگرچه بعدها وسوسه قدرت گریبان دکانداران آنها را نیز گرفت، و یا از همان آغاز برای تصاحب قدرت سیاسی با آن در می‌افتند و برای حفظ قدرت به هر قیمت، دین‌ِ روحانیانش عینِ سیاستِ آنان می‌شود.

یک آینه رایگان
شاهین نجفی، محسن نامجو، مانا نیستانی و چند تن از همکارانشان یک «هدیه رایگان» در یوتیوب منتشر کرده‌اند شامل موسیقی، متن و طرح که آینه تمام‌نمای جامعه مذکری است که دهانش پریود شده است (متن این آهنگ را در پایان می‌خوانید).
دست کم اگر از متن صریح و ریتمِ بریده و لنگان موسیقی نتوان به مضمون و پیام آن پی برد، طرح مانا نیستانی گویاتر از آن است که نتوان آن را فهمید: بر زمینه سیاهی، مردی بالابرهنه، چشمان زُق زده، چسبِ زخمی بر سر و دهان خونینی که پریود شده و نوار بهداشتی زنان بر آن چسبانده شده است. عجب تابویی! نوار بهداشتی زنان بر دهان یک مرد! بگذارید من هم از یک اصطلاح مذکر استفاده کنم چون هیچ واژه دیگری نمی‌یابم که بتواند منظور را توضیح دهد: این یعنی «سرویس کردن» دهان یک جامعه مذکر، آن هم توسط خودِ مردان! یک جامعه به شدت سکسیست، متظاهر، دروغگو و ریاکار. دست مریزاد!
به عنوان یک زن که نخستین پریودش در آستانه دهه پنجاه خورشیدی، یعنی اوج شکوفایی حقوق زنان (تصویب حق رأی زنان و قانون حمایت از خانواده در مقابله با احکام شریعت) در ایران و آغاز دهه هفتاد میلادی یعنی اوج جنبش برابری حقوق زنان و مردان در اروپا و آمریکا بود، به شما نسل‌های جوان‌تر می‌گویم، اگر بدانید این پدیده کاملا طبیعی که نشانه بلوغ، نماد باروری و قدرت تولید زنان است، تا چه اندازه شرم‌آور و زشت قلمداد می‌شد تا جایی که باید آن را پنهان کرد، هرگز درباره‌اش با کسی حرف نزد و حتا برایش نام مستعار گذاشت! حال آنکه ختنه و بلوغ پسران را جشن می‌گرفتند و با افتخار دهان به دهان نقل می‌کردند.
در آلمان بود که در دانشگاه شنیدم یک دانشجوی دختر به همکلاسی پسرمان که حال و حوصله نداشت می‌گوید: چته؟ مگه پریود شدی؟! اول خجالت کشیدم، بعد تعجب و آخر سر هم کیف کردم. از همان زمان این موضوع برایم چنان پیش پا افتاده به نظر آمد که دلم برای همه آن نسل‌های زنانی که مجبور به پنهان کردن طبیعی‌ترین کنش بدن خود بودند، به شدت سوخت. برای نسل خودم هم، که پریود طببیعی‌اش نه تنها با درد شدید همراه بود بلکه نهایتا به پریود سیاسی مردان نیز انجامید!
همین است که وقتی بعضی از این جوانترها مرتب نسل‌های گذشته را سرزنش می‌کنند که چرا «انقلاب» کردند، ساده‌ترین و منطقی‌ترین توضیحی که به نظر من می‌رسد این است که: ماها خیلی چیزها داشتیم و برای آن چیزی که نداشتیم، یعنی آزادی سیاسی، «انقلاب» کردیم! شما چه می‌گویید که نه تنها آزادی سیاسی ندارید، بلکه هر آنچه را هم که ما داشتیم، از شما دریغ کردند، ولی انقلاب که پیشکش‌تان، این همه سال صدایتان هم در نمی‌آید! می‌دانم، این برخورد کمی سنگین است. نه رژیم پیشین با این رژیم قابل مقایسه است و نه نسل‌ آرمان‌گرای دهه هفتاد میلادی را می‌‌توان با نسل‌های بعدی مقایسه کرد. این تفاوت را در کشورهای اروپایی وجوامع آزاد نیز می‌‌توان دید. ولی آخر مگر به کسی می‌توان ایراد گرفت چرا برای به دست آوردن آنچه نداشته است، اعتراض و حتا انقلاب کرده است؟! این دیگر چه منطقی است؟! در حالی که به نظر من، عکس آن کاملا منطقی است: شما ها که همه چیزتان را گرفته‌اند، چرا انقلاب نمی‌کنید؟! این البته یک پلمیک است. منطق یک بحث و گفت و گوی جدی در آن وجود ندارد وگرنه باید به بسیاری مسائل دیگر پرداخت که به درستی انقلاب سال 57 را به پرسش می‌کشد تا نقش‌ها و مسئولیت‌ها را مشخص کند و درسی برای اکنون و آینده باشد بدون آنکه بتواند در گذشته و وقوع آن انقلاب تأثیری داشته باشد. ولی درست با همین شیوه پلمیک است که آهنگ «پریود» واقعیات جامعه را چون آینه‌ای در برابر خودش می‌گیرد. 

هنجارشکنی‌های گران
در زبان و موسیقی، در هنر و ادبیات، و هم چنین سیاست، همواره مرزهایی وجود دارد که وقتی زیر پا نهاده می‌شود، بخشی از جامعه، به ویژه اگر جزو جوامع پریود شده باشد، در تقابل با آن واکنش نشان می‌دهد، زیرا هنجارهایی را که به آن عادت کرده در خطر می‌بیند. اما پس از مدتی اگر این مرز بر اساس الزامات رشد و تکوین «نو» پشت سر نهاده شده باشد، جامعه به تدریج با آن خو می‌گیرد و پس از چندی، به ویژه با تغییر نسل، این مرزشکنی، خود به یک هنجار تازه تبدیل می‌شود که مرزهای خود را اگرچه گسترده‌تر نسبت به گذشته، ولی محدودتر نسبت به آینده، رسم می‌کند.
موسیقی و رقص «تویست» یک هنجارشکنی نامأنوس در دهه پنجاه میلادی بود. پس از آن «راک اند رُل» به میدان آمد و با مقاومت کمتری روبرو شد و پس از آن هر چه گذشت، جوامع باز به ویژه به دلیل تکنولوژی ارتباطات بیش از پیش با خودِ هنجارشکنی و زیر پا نهادن مرزها خو کردند! هنجارشکنی در این جوامع، خود، به هنجار رایج تبدیل شد. این است که مقاومت و نوع آن در برابر شکستن مرزها در جوامع بسته مانند ایران با جوامع باز تفاوت می‌کند. در حالی که نسلی که پس از تجربه جمهوری اسلامی به اروپا و آمریکا مهاجرت کرده است، از یک سو با امکانات مرزشکنی در جوامع باز آشنا می‌شود و پرورش می‌یابد و از سوی دیگر با مقاومت از نوع جوامع بسته روبرو می‌شود. این چالشی است که ایرانیان نوجو و مدرن در تقابل با سنت و واپسماندگی حکومت و جامعه، چه در داخل و چه در خارج باید پیه آن را به تن خود بمالند.
اینکه در اوج جنبش جهانی زنان، در اواخر دهه هفتاد میلادی، یک حکومت دینی و مناسبات سیاسی و حقوقی علیه زنان بر ایران حاکم شد، پدیده غم‌انگیز اما ناگزیری بود که به نظر من می‌بایست یک بار، شاید برای همیشه، گنداب این جامعه مذکر را به هم می‌زد تا دیگر نتوان جانمازهای خونالود آب کشید و جای مُهرهای دروغین بر پیشانی‌های مذکر را نشانه ایمان و پاکی دانست، بلکه برعکس! همه این نمادها به نشانه دروغ و ریا و حقه‌بازی و ثروت اندوزی و مقام‌پرستی و جنایت و تبهکاری تبدیل شدند. دیر یا زود، نسلی به میدان می‌آمد تا این «پرده مقدس» جامعه‌ای را که تا عمق به گند و کثافت آلوده شده بود، پاره کند و چهره واقعی آن را که نظام جمهوری اسلامی و زمامدارانش آینه تمام‌نمای آن هستند، در برابر خودش به نمایش بگذارد. یک هنجارشکنی بس گران!
من در متن آهنگ «پریود» چیزی جز واقعیت یک جامعه مذکر مبتنی بر سکسیسم، ریا، چاپلوسی، فرصت طلبی و برده‌داری ندیدم که با همکاری «خاک برسرانِ با سواد» البته بدونِ «شرم بر جبین» همچنان تداوم می‌یابد، و «حتا توی این شرایط» هم دهانش پریود است و صدایش در نمی‌آید. آن هم در حالی که جامعه دهه پنجاه پریود نبود! آن را پشت سر نهاده و به باروری رسیده بود. جمهوری اسلامی، این حکومت به شدت مذکر که حتا مؤنث‌هایش نیز تمام قد علیه حقوق زنان هستند، واکنش خشن به همین باروری بود و تا زمانی هم که بتواند این «پریود» تاریخی را ادامه خواهد داد:
ما وارثانِ دردِ مشترک لای پا/ ما زیر پای گشتِ واجبی با سپاه/ ما صیغه‌های زیرِ سنِّ چند ساعته/ راحته، شل بگیر، وگرنه درد داره‌ ها!/ ما نامه‌های بی جوابِ خیسِ عمقِ چاه/ ما تو حرم، زنای محصنَه با نسا/ ما و حض انگشت و ماتحت دیگران/ ما و شوقِ مرگ با صدای آهنگران/ ما روی مین و توی جین و پشت هفت سین/ خاک بر سرانِ با سوادِ شرم بر جبین/ ما بهتِ خشتک شدن و دردِ پارگی/ ما چشم بستن، خفه شدن به سادگی/ ببین چگونه درگیره مغزِ من/ مرا ببوس، از عشق حرف بزن/ تو هم که هر دفعه که ما رو می‌بینی پریودی/ ما راندوویِ از شریعتی تا اوین/ ما دخترانِ صادراتی از دُبی تا چین/ ما بوقِ تاکسی در عمقِ استخوان/ ما جسمِ پژو با مغزِ پیکان/ ما سینمای بی‌پناهِ بی ‌پناهی/ ما بغض با این جماعتِ فکاهی/ ما اجتماعِ زیر نافِ پول محور/ ما شاعرانِ دردمندِ بیت رهبر/ ما عاشقانِ آوانگارد حسین/ ما پیروانِ فشنِ پیرِ خمین/ ما مؤمنینِ تیزکرده در اعتکاف
ما داف‌های [کفتران، جوجگان] با حجاب خیس زیر لحاف/ مرا و شوقِ آغوش تو/ و گریه به گوشیِ خاموش تو/ آمدی جانم به قربانت ولی.../ تو هم که حتا توی این شرایطم پریودی/ تو هم که هر دفعه که ما رو می‌بینی پریودی!